یه فصل... دو فصل... سه فصل... همینطور میخونم و بیشتر به وجد میام...
گاهی هم توی ذهنم میگم هی مرد تو چطور با این طرز فکر مسلمون نشدی؟! ...
اونقدر غرق محتوای معنوی کتاب میشم و سر ذوق میام که بعد تموم شدن یکی از فصل ها بی اختیار میگم شادی روحت صلوات:))
بعد یادم میاد طرف مسلمون نبوده... میگم حتما توی اون دنیا خیلی سورپرایز شده :))
🔶غرق غذا پختنم که پیام میاد روی گوشیم... بدون این که دست به گوشی بزنم فقط نگاه میکنم ببینم چی پیام میده...
می بینم اول یه پی دی اف اومد و حدس زدم الان میگه اقلیما این رو ترجمه می کنی؟...
بلههه درست حدس زدم...
داره پیام میده صفحه ی چند و چند رو برام ترجمه میکنی؟...
تازه کتاب ندای درون رو خوندم...
به درونم رجوع میکنم... می بینم میگه قبول کن :))
منم به ندای درونم گوش کردم و بهونه نیاوردم...
حس خوبی بود همنوا شدن با درون...
بهش گفتم دو روزه بهت میدم ولی اینقدر همه چیز ردیف و سر راست بود که سه چهارساعته ترجمه کردم و براش فرستادم:))
🔷از روی استوری ها می فهمم بچه ش بدنیا اومده...
یادم میاد دعا میکردم خدا باز بهش بچه بده..
حالا اون بچه ش بدنیا اومده و من خودم...
بیخیال...
واقعا کی از حکمت خدا سر در میاره:)
🔶گاهی حس میکنم دیگه باید هیچ پستی رو از هیچ کس و هیچ چیزی نخونم...
باید تموم گروهها رو یا ترک کنم و یا این که نخونده clear history بزنم و نخونده پاک کنم...
یه روزایی فقط باید غصه ی خودمون رو میخوردیم... حالا باید از غصه ی مردم هم قلبمون هزار تکه بشه...
خدا به هر کسی به اندازه ی وسعش تکلیف و سختی میده و ما چطور توان این رو داریم که غصه ی تموم آدمها رو یکجا بخوریم؟!...و این حال آشفته ی آدمها تماما بخاطر اینه که تمام مشکلات مردم توی فضای مجازی کنار هم چیده شده و تصویر بدبختی و ناکامی رو بطرز وحشتناکی به نمایش گذاشته...
نتیجه ی همه ی اینها هم شده انرژی به شدت منفی که مدام داره هم اوضاع و هم حال مردم رو داغون میکنه...
🔷احساس میکنم مطلب دیگه ای که جا داره براش وقت بذارم و توش رشد کنم عزت نفسه...
و جالب این که چند روز بعد امید کتابی میخره برام با همین محتوا...
حالا هی بگید قانون جذب کشکه:))
🔶مهتاب جانم یه پست زدی نوشتی این جا روزمره می نویسم، ولی من هرچی میزنم روی این جایی که گفتی هیچی نمیاد که:(
- يكشنبه ۲۹ خرداد ۰۱ , ۰۹:۵۴